آدرینا احمدیآدرینا احمدی، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

آدرینا عشق مامان آرزو و بابا مازیار

پایان 11 ماهگی من

یکی یکدونه خونه سلام عشقم بالاخره 11 ماهت هم تموم شد و نزدیک داری میشی به 1 سال. حسابی شیطون شدی.خیلی تخصصی چهار دست و پا میری اما هنوز از راه رفتن خبری نیست.گاهی هرچی ما میگیم رو فقط 1 بار تکرار میکنی مثل ای بابا که خاله الناز گفت و تو تکرار کردی. اما بعد هر چی التماس میکنیم دیگه نمیگی.ا این ماه تولد مامان هم بود.شدم 33 ساله.ای خدا استوپ کن. اولین سالیه که کنارم هسی عشقم. یه مسافرت3روزه تهرانم داشتیم که دیگه دل بری کردی ها.خونه عمه اکرم مخصوصا.تو بغل علی رفته بودی بغل کسی دیگه نمیرفتی شیطون. خب دخترم در حال تدراک تولدتم هر چند کس زیادی نیست اما بازم تولد میگیریم برات. عاشقتم یه دنیا .سالم باش و خوب بزرگ شو. ...
26 مهر 1391

دنیای ابریشمی من

 چشمای بسته تو رو با بوسه بازش میکنم  قلب شکسته تو رو خودم نوازش میکنم  نمیزارم تنگ غروب دلت بگیره از کسی  تا وقتی من کنارتم به هرچی میخوای میرسی  خودم بغل میگیرمت پر میشم از عطر تنت  کاشکی تو هم بفهمی که میمیرم از نبودنت  خودم به جای تو شبا بهونه هاتو میشمارم  جای تو گریه میکنم جای تو غصه میخورم  هر چی که دوست داری بگو حرفهای قلبتو بزن  دل خوشی هات مال خودت درد دلات برای من  من واسه دوست داشتن تو قیده یه دنیا رو زدن  کاشکی ازم چیزی بخوای تا به تو دنیامو بدم نرم و ابریشمین شدم از احساس    تو شدی نقش اول زندگیم و من نگهب...
19 مهر 1391

بازم رفتم سفر

یاشاسین منیم آتا بابا یوردیم آذربایجان زنده باد آذربایجان سرزمین آبا و اجدادی من عزیز دلم بازم رفتیم تبریز برای گردش.91/7/5 صبح ساعت 7:30 سه تایی حرکت کردیم سمت تبریز.مثل همیشه تو راه خانوم و آروم بودی و بیشتر راه رو خوابیدی.یه توقف نیم ساعته تو آستارا داشتیم. بعد رفتیم اردبیل خونه دوست بوبو .مومو و بوبو 1روز از ما زودتر حرکت کرده بودن و تو اردبیل همدیگرو دیدیم. ساعت 4 هم از اونجا 2 ماشین راه افتادیم سمت تبریز که 7 رسیدیم و شام خوردیم و رفتیم خونه دایی بهروز. برای خواب هم رفتیم خونه ناهید دختر عمه مومو و بوبو.البته بیشتر خونه اونا بودیم .همشون عاشقت شدن. از همون اول باهاشون دوست شدی و غریبی نکردی.همش تو بغل ناهید یا ...
16 مهر 1391
1